خلا عاطفی شیوع بسیار بالایی در جامعۀ امروز و به خصوص در میان نسل جوان دارد. به دلیل اهمیت خاص این موضوع، با تعدادی از دانشجویان ترمهای مختلف که در این زمینه دیدگاهها یا تجربیاتی داشته اند گپ و گفتی داشتیم تا دیدگاههای گوناگون را در این زمینه بشنویم. حاصل این گفت و گوها را در اینجا با شما به اشتراک میگذارم.
حدیث گفت:
ما موجودات منحصر به فردی هستیم و زبان محبت متفاوتی داریم. وقتی محبتی را که نیاز داریم دریافت نمیکنیم احساس میکنیم در این دنیا اضافی هستیم و این تعبیر کودکانه باعث احساس بیارزشی در ما میشود و درصورتی که رفع نشود تا بزرگسالی ادامه پیدا میکند حتی ممکن است در محیط خانه و خانواده محبت بیش از حد دریافت کرده باشیم و این احساس خلا را بعداً از جامعهای که محبت قبلی را برای ما تامین نمیکند، بگیریم.
افراد متفاوت بازخوردهای مختلفی نسبت به این احساس نشان میدهند، مثلاً:
١. تسلیم بی ارزشی خود بودن؛ مثلاً قبول میکنیم که اضافی هستیم و برای پیدا کردن ارزشهایمان تلاشی هم نمیکنیم.
٢. اجتناب از این احساس؛ سعی میکنیم با مسایلی که این احساس را به ما یاد آوری کنند، روبرو نشویم.
٣. جبران افراطی (حـمله)؛ به شکل افراطی احساس ارزشمندی میکنیم و دیگران را بیارزش میپنداریم.
برای مدیریت این نوع احساسات، باید بدانیم که ما، همه چیز هستیم. بودن ما در این دنیا تصادفی نیست و انسانی که روح خدایی در خودش دارد ارزشمند است، حتی اگر گاهی خطا و اشتباهی داشته باشد، برای داشتن این احساس قرار نیست همه ما را دوست بدارند، تایید کنند و قرار نیست هیچ اشتباهی نکنیم.
لازم است ارزشهایی انسانی را انتخاب کنیم (ارزشهایی که به خودمان و دیگری آسیب نزند) و در مسیر رسیدن به آنها حرکت کنیم و بدانیم این جهان و کاینات در جهت خیر و رشد است.
ما آگاهانه و با تفکر میتوانیم قبول کنیم همیشه دوست داشتنی نیستیم (تسلیم).
میتوانیم گاهی از موقعیتهایی که باعث آزارمان میشود دوری کنیم (اجتناب).
و میتوانیم از خودمان مراقبت کنیم و گاهی خودمان را به دیگری ترجیح دهیم (جبران افراطی).
با داشتن احساس ارزشمندی مادامی که در مسیر درست حرکت میکنیم تنهایی خودمان را با ارزش بدانیم و کسی را به آن راه دهیم که لایقش باشد.
زهرا صحبتهای دوستان را تا اینجا جمع بندی کرد و گفت که ایجاد خلا عاطفی به عوامل زیر بستگی دارد:
۱.کمبود محبت در دوران کودکی و تشنه ماندن کودک که موجب میشود همواره در جست و جوی مهر و عاطفه باشد.
۲. روحیۀ حساس و ذهنیت بزرگمنش که باعث میشود فرد خود را مرکز جهان بداند و توقع بیش از حد داشته باشد که منجر میشود محبت و عشق دیگران را کوچک شمرده و نبیند و همواره چیزی بیشتر از آنچه به او ابراز میشود طلب کند.
۳. توجه افراطی به کودک باعث میشود در بزرگسالی از همه در جامعه توقع این میزان محبت را داشته باشد.
۴.تجارب جدید در زندگی مانند وارد شدن به یک رابطۀ عاطفی که فرد مقابل بازداری عاطفی دارد و موجب میشود فرد در تلۀ محرومیت عاطفی گرفتار شود حتی اگر کودکی متعادلی داشته باشد.
۵.اینکه فرد در بزرگسالی اصطلاحاً به تجارب کودک خود گیر کند و برای افزایش آگاهی و رهایی از تلههای خود اقدام نکرده و امنیت را درونی نمیکند و دچار کمبود عزت نفس میشود و در تلۀ محرومیت عاطفی و نقص و شرم میافتد و همین موضوع در ادامه موجب تشدید خلا عاطفی وی میشود.
۶. اگر بستر فکری یک فرد آلوده به تلۀ کمال گرایی و معیارهای سخت گیرانه باشد، همین میتواند موجب شود که آن فرد محبت و عشق را تنها از طریقی که خودش قبول دارد بپذیرد. در واقع او برای دریافت محبتهای دیگران هم چهارچوب میگذارد و همین باعث میشود که حتی در صورتی که مورد لطف و حمایت و علاقه دیگران باشد باز هم احساس خلا عاطفی کند، چون با معیارهای بسیار سختگیرانه ای میزان محبت دیگران را اندازه گیری میکند.
تاثیرات
خلا عاطفی باعث میشود دیدگاه فرد نسبت به خودش دچار اختلال شده، خود را دوست داشتنی نبیند و موجب گرفتار شدن در تلههای حوزه طرد و بریدگی میشود.
مدیریت
۱. گذر از رویدادهای دوران کودکی: به اتفاقات دوران کودکی خود گیر نکنیم، به آنها به عنوان رویدادهایی در گذشته نگاه کنیم که اگر آگاهی خود را افزایش دهیم نمیتوانند تاثیری در زمان حال ما داشته باشند. در واقع باید از قدرت تاثیرگذاری وقایع دوران کودکی بکاهیم و آنها را مانعی برای تغییر شرایط حال خود در نظر نگیریم.
۲. تحلیل مجدد ماجراها: به عنوان یک بزرگسال با بالغی سالم و نه با ذهنیتهای کودکی به وقایع دوران کودکی خود نگاه کنیم و تحلیل جدیدی از ماجراها به دست آوریم.
۳.توجه به ارزشمندی ذاتی انسان: توجه کنیم که همه انسانها به دلیل داشتن روح الهی دوستداشتنی و ارزشمند هستند.
۴. گشودگی و پذیرا بودن: کاینات همیشه از مجراهای متفاوتی به ما کمک میکند و ما را مورد حمایت و لطف قرار میدهد پس باید با چشمان بینا و قلبی پذیرا، جهان پیرامون خود را ببینیم تا بتوانیم از عشق سرشار موجود در کاینات استفاده کنیم.
۵. شکستن ساختارهای دگم ذهنی: بدانیم که زبان عشق و محبت افراد متفاوت است و هر کس به شیوۀ خود که با معیارهای ذهنی خود مطابقت دارد به دیگران عشق و محبت میدهد. زبان عشق متفاوت افراد را بپذیریم، و لی هنگام انتخاب شریک عاطفی خود دقت کنیم که زبان عشق مشترکی داشته باشیم تا حس بهتری پیدا کنیم.
فردی که خلا عاطفی دارد به موجب حفرههای درونی خود به دنبال هر قطره مهر و محبت در دیگران است در نتیجه برای دوری از احساسات منفی و مواجه نشدن با این خلا عاطفی در هر رابطهای وارد میشود تا احساس دوست داشتنی بودن کند. وی هنگام انتخاب به معیارها و چارچوبهای ارزشی خود توجه نمیکند و صرفاً برای پر کردن این خلا عاطفی وارد هر رابطهای میشود و در نتیجه با شکستهای پی در پی در روابط عاطفی خود روبرو میشود، چون اولاً بدون بررسی چهارچوبهای فردی رابطه را انتخاب کرده و ثانیاً توقع دارد که فرد مقابل تمام خلاهای عاطفی وی را پر کند که این امکان پذیر نیست.
آزاده گفت:
خیلی خوب است که بتوانیم از اتفاقاتی که برایمان پیش میآید به باورهای اشتباهمان پی ببریم. مشکل خلا عاطفی که من با آن روبرو بودم این بود که حتی وقتی به کسی وابسته هستی و در کنارش هستی، هم نمیتوانی از وجودش لذت ببری!
انگار گودال بزرگی است که هرچه بخواهی آن را پُر کنی باز خالیتر میشود، هرچه محبت میبینی سیر نمیشوی، لذت نمیبری، مدام میترسی و دلتنگ هستی، خوشیهایت خیلی ناپایدار و لحظهای است، حالت یک ساعت خوب است و چند ساعت بد! فکر کنم همۀ اینها نشانههای خلا عاطفی است و این خیلی فرد را اذیت میکند، پس این مشکلی است که از درون خودم به بیرون راه پیدا کرده است.
من به درون خودم برگشتم تا مشکل را حل کنم، با خودم حرف زدم؛ گفتم برای این میترسم که نکند آن فرد یک روزی دیگر نباشد! آخرش همین است، خب اگر نباشد چه میشود؟ ذهنم گفت خب من فقط با آن شخص حالم خوب است، شاید نفر دیگری مثل او نباشد (کسی که مثل او همدیگر را بشناسیم، به هم محبت داشته باشیم، مثل او من را دوست داشته باشد و فلان ویژگیها را داشته باشد و…)
بله، ترمز ذهنیام معلوم شد. باور اشتباه من «باور کمبود» و «باور نداشتن لیاقت» بود و راه حلش این بود که تمام خوبیهای خودم را برای خودم بنویسم و به خودم یادآوری کنم که من بسیار ارزشمندم، من بندۀ ویژۀ خدا هستم و لیاقت بهترینها را دارم، من در هر صورت و حالتی دوست داشتنی هستم. اول خودم را دوست داشته باشم تا بقیه هم من را دوست داشته باشند.
راه حلش این بود که باور فراوانی را در خودم بوجود بیاورم، اینکه افراد بسیار زیادی هستند که میتوانند با من هماهنگ باشند نه یک نفر، بلکه میلیونها نفر میتوانند مناسب من باشند و من خودم انتخاب میکنم در چه رابطهای باشم. مگر غیر از این است که من براساس معیارهای خودم و ویژگیهای خاصی که یک نفر دارد او را انتخاب میکنم؟ خب این ویژگیها را افراد دیگر هم میتوانند داشته باشند، نه؟! میتوانند… پس چرا من روی این یک نفر تمرکز کرده ام و این میشود خلا.
کلید حال خوب من دست خودم است نه دیگران، اگر کلید حال خوب و خوشحالیت را به دست دیگری بدهی و منتظر باشی او حالت را خوب کند، قطعاً آن فرد کلید را در چاه میاندازد! پس کلیدتان را دست خودتان نگه دارید.
رویا گفت:
حس خالی بودن و فقدان عاطفی، احساسی است که ممکن است در هر مقطعی از زندگی برای هرکسی پیش بیاید، مثل احساسی بیکسی، ناامیدی و لذت نبردن از زندگی یا از دست دادن عزیزی. در این مواقع، این شخص ممکن است احساس اندوه، انزوا و اضطراب را تجربه کند و از هر چیزی که از قبل لذت میبرد، دیگر رضایت نداشته باشد، من خودم بعد از مهاجرت فرزندم داشتم در این گرداب میافتادم و در قلبم خلا و حفرهای به وجود آمده بود، اما با آموختههای قبلی و کلاسهایی که گذراندم، به خودم، معنای زندگی و هدفم را یادآوری کردم و از افسردگی و انزوا بیرون آمدم. با خودم خلوت کردم و تا حدودی به صلح رسیدم و البته هنوز خودم را رها نکرده ام و با عشق ورزیدن، کمک کردن به دیگران، مدیتیشن، شکرگزاری و انجام کارهایی که خوشحالم میکند، مراقب حفرهای که در قلبم به وجود آمده است هستم و به آن اجازۀ گسترش نمیدهم، لحظاتم را غنیمت میشمارم و به خودم کمک میکنم تا از این خلا بیرون بیایم.
سینا گفت:
ما باید تنهاییمان را بپذیریم و آن را نقطه ضعف خودمان ندانیم. همۀ ما بعد از تولد خود را تنها میبینیم ولی با رسیدگی دیگران احساس امنیت میکنیم. متاسفانه بعد از سن بلوغ بعضی از ما به استقلال نمیرسیم و دلیلش هم این است که هنوز از ما بسیار مراقبت میشود یا اینکه با مقایسه خود با دیگران در صندلی قربانی مینشینیم و احساس کمبود محبت میکنیم و این محبت را در جای دیگری جستجو میکنیم.
ما میتوانیم از این خلا عاطفی در جهت رشد خود استفاده کنیم و به این بپردازیم که این خلا باعث تقویت روحی ما شده است و به پختگی خود افتخار کنیم.
نشستن در جایگاه قربانی گاهی برای ما سود پنهان دارد؛ از این طریق مسوولیت شکستهایمان را نمیپذیریم و از دیگران طلب محبت میکنیم و خود را محتاج این میدانیم که احساسات کسی با ما گره بخورد و به همین دلیل متاسفانه وارد هر رابطهای میشویم.